عید،کلمه ای گوشنواز که شنیدنش شوقی را در دل آدم ایجاد می کند.کلمه سرور،کلمه زیبایی،یا شاید هم کلمه عشق!!!
عید را باهمان دلتنگی هایش که آزارم می دهد دوست دارم،عید را با همان حس تلخی که به من می گوید یک قدم دیگر به قبر نزدیک شده ام دوست دارم،عید را با عمونوروز و شکلات هایش دوست دارم و عید را با عیدی ها و تبریک ها روبوسی هایش دوست دارم،خلاصه عید را با همه خوبی ها و بدیی هایش که شاید فقط برای خودم باشد دوست دارم.هر خانواده ای سنت خاص خودش را برای عید دارد،سنت خانواده ما هم این است که لحظه سال تحویل همه یک جا جمع شویم و به محض تحویل شدن سال و روبوسی همان تعارفات و تبریک های همیشگی بزرگتر ها دست به جیب شوند وآن لحظات شیرین یعنی دادن وگرفتن عیدی را رقم بزنند.سال گذشته برای اولین بار توانستم در این جمع خانوادگی یا بهتر بگویم طایفه ای حضور پیدا کنم و آن خاطرات شیرین را به مموری ذهنم منتقل کنم تا بعد ها بعنوان خاطراتی شیرین آن تصویر ها را بازیابی کنم.اما علاوه بر سنت های خانوادگی،شهری،منطقه ای یا کشوری من برای خودم سنتی شخصی هم برای عید و تحویل سال دارم.از ساعاتی قبل از تحویل سال به حساب و کتاب می نشینم و اتفاقاتی که در این سال برایم افتاد را مرور می کنم و خودم را با برنامه ای که تحویل سال قبلی برای امسال چیده بودم مقایسه می کنم،از لحظه شروع تیک تاک ساعت ها یعنی همان ثانیه های پایانی سال اتفاقات مهمی که امسال برایم افتاده بود حالا چه خوب چه بد مرور می کنم وچند لحظه دیگر بوووومممب(آغاز سال ...)حالا موقع یا مقلب القلوب است و بعدش هم تبریک و روبوسی با اطرافیان وبرای کسانی که مثل من تقریبن هر ساله از خانواده دور هستند زنگ زدن به خانواده و تبریک و البته گرفتن عیدی از بزرگتر ها...
ساعتی بعد که هیاهوی تحویل سال و تبریکات و تعارفات رایج تمام شد باز با خودم خلوت می کنم وباز هم همانند سال قبل برنامه ای جدید برای سالی جدید که پیش و رویم است ...